نویسنده: محمدصدیق قطبی
بشتاب که عمر در شتاب است...
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم میرسد طبل رحیل از آسمان
این بانگها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظهای نفس و نَفَس سر میکشد در لا مکان
"غزلیات شمس"
گذر عمر را همه درمییابند، اما برای پی بردن به شتاب عمر درنگ و تأمل لازم است. وقتی که نظارهگر عبور بیوقفه و بیبازگشت جویباری هستیم، اگر نظام نشانهای جهان را دریابیم و به اشارتهای جهان گوش جان فرا دهیم، هم به گذر عمر پی میبریم و هم به شتاب عمر. انسان مادی امروز که عمدتاً ابزار انگارانه به طبیعت مینگرد شاید کمتر متوجه این قبیل دقائق شود، اما انسانی چون حافظ وقتی بر سر رودی مینشیند، بیدرنگ به عمر بیبازگشت و لحظههای تکرار نشدنی وقوف مییابد و این اشارت جهان گذران را برای انسان بصیر کافی میبیند:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
که این اشارت زجهان گذارن ما را بس (حافظ)
به رود زمزمهگر گوش کن که میگوید
حدیث رفتن و رفتن و برنگشتنها
« پیش جو رفتم
چه میآمد
آب
یا نه چه میرفت؟
هم زان سان که حافظ گفت عمر تو » (اخوان ثالث)
در نگاه دیدهوران این قطرات آب نیست که میگذرند بلکه لحظههای عمر ماست، و شگفت آنکه گاه ما آدمیان از گذر روزها و لحظهها خرسندمیشویم غافل از این که ما چیزی جز همین لحظهها و روزها نیستیم.
یسرّ المرء ماذهب الیالی وکان ذهابُهن له ذهابا
« گذر شبانهروز، آدمی را شادمان میکند؛ غافل ازاین که رفتن ایام در واقع رفتن آدمی است»
امام حسن بصری میگوید: «انما انت ایام اذا ذهب یومُک ذهب بعضُک/ توچیزی جز همین روزها نیستی، وقتی یک روزت سپری میشود، بخشی از وجودت از دست رفته است»
عمر کوتاهِ گل هم برای اهل معنا اشارت همین معنا رادارد. گلی که همین پنج روز و شش باشد:
ایام گل چو عمرب ه رفتن شتاب کرد...
اگربه اطرافمان عمیق شویم وب ه تعبیرقرآن، غبار عادت، شسته و دیگربار و دیگربار نظر بدوزیم:
ثم ارجع البصر کرّتین(ملک/4)، از هر ناحیه بانگ جرس و نوای رحیل را میشنویم که سرعت وشتاب زندگی را به ما گوش زد میکند.
چه شتابست که ایامِ بهاران دارد
که زهر غنچه صدای جرسی میآید (صائب)
مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها(حافظ)
اکثر انسانها از این شتاب و سرعت غیر منتظرهی عمر بیخبرند و متوجه نیستند که گام به گام به مرگ نزدیک میشوند.
زندگی مابه مانند حبابی لب دریا است که هر آن و به راحتی از هم پاشیده میشود:
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
و یا آبگینهای ظریف که به یک تلنگر میشکند:
« زندگی و مرگ را
در فاصلهی میان دم و بازدم
تفسیر کردم
و برزخ میان آن دو را
آبگینهای
که به یک تلنگر میشکند»
(از همین قلم)
به تعبیر زیبای خواجهی شیراز ما آدمیان بر لب دریای فنا و مرگ ایستادهایم و زندگی میکنیم و میان ساحل و دریا البته فاصلهای نیست:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که زلب تا به دهان اینهمه نیست
و به تعبیر دیگری از او ایام عمر ما بسته و آویزان به یک تار موست. زندگی ما به مویی وصل است و هر لحظه امکان پاره شدن و فرو ریختن میرود:
ایام عمربسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
قصر آمال و آرزوها سخت سست بنیاد است و جهان نه بر آب که بر باد بنا شده است:
آن که میگفت که بر آب نهاده است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر باد است
(خواجوی کرمانی)
و اگر اسکندر هم باشیم و بخواهیم برای ایجاد فرصت افزونتر، تمام ملک پهناور خود را واگذار کنیم نمیتوانیم مانع این شتاب و این فنا گردیم:
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و دنیا گذاشت
میسـر نبـودش کز او عالمی
سـتانـند و مهـلت دهـندش دمـی (سعدی)
بنابراین چه جای عیش بیباکانه و با امنیت است وقتی که جرس فریاد میدارد که بربندید محملها؟ وراستی چه کسی میتواند ضامن بقا وماندگاری گردد؟
ای دل ار عشرت امروز به فردافکنی
مایهی نقد بقا را که ضمان خواهدشد؟ (حافظ)
خداوند متعال در قرآن کریم از قرب و نزدیکی و قریب الوقوع بودن قیامت یاد میکند، قیامتی که با مرگ هر انسانی آغاز میشود. میگوید آدمیان آنرا دور میبینند اما به واقع نزدیک است:
« إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیدًا*وَنَرَاهُ قَرِیبًا / آنان [قیامت] را دور مىبینند. و [ما] نزدیکش مىبینیم»(معارج/6و7)
واز قیامت به روز نزدیک یاد میکند:
«وَأَنذِرْهُمْ یوْمَ الْآزِفَةِ/و آنها را از آن روز قریب[الوقوع] بترسان»(غافر/18)
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ/براى مردم [وقت] حسابشان نزدیک شده است و آنان در بىخبرى رویگردانند»(انبیاء/1)
«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ/نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه»(قمر/1)
عایشه رضی الله عنها میگوید: هنگامیکه رسول الله (ص) وارد مدینه منوره شد، ابوبکر و بلال رضی الله عنهما بیمار شدند. وقتی که ابوبکر(رض) تب میکرد، این شعر را میخواند:
کُلُّ امْرِئٍ مُصَبَّحٌ فِی أَهْلِهِ وَالْمَوْتُ أَدْنَى مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ
" هر شخص، در میان خانوادهاش صبح میکند، در حالی که مرگ نزدیکتر از بند کفش اوست." (صحیح بخاری)
عبدالله بن مسعود (رض) میگوید: نبی اکرم (ص) فرمود: «الْجَنَّةُ أَقْرَبُ إِلَى أَحَدِکُمْ مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ، وَالنَّارُ مِثْلُ ذَلِکَ». (صحیح بخاری) «بهشت و دوزخ از بند کفشهایتان به شما نزدیکتراند».
روزی رسول خدا از معاذ بن جبل میپرسد:
« کیف اصبحت یا معاذ، قال اصبحت مومنا بالله تعالی، قال ان لکل قول مصداقا ولکل حق حقیقة فمامصداق ماتقول؟ قال یانبی الله ما اصبحت صباحا قط الا ظننت انی لا امسی وما امسیت مساء قط الا ظننت انی لا اصبح، ولاخطوت خطوة الا ظنت انی لا اتبعها اخری»
«میپرسد ای معاذ امروز صبح درچه حالتی بودی؟ معاذ جواب میدهد که مؤمنانه صبح کردم. پیامبر خدا میپرسد هرسخنی را نشانهای است وهرحقیقتی را پشتوانهای، حال نشانهی ایمان تو درچیست؟ معاذ میگوید ای پیامبر خدا هیچ گاه وارد صبح نشدم مگر این که فکر میکردم به شب نمیرسم و شب نکردم مگر این که براین باور بودم که دیگر صبحدمی درکار نخواهد بود، و هر گامی که برمیداشتم بر این گمان بودم گه گام بعدی را برنخواهم داشت و فرصت قدم بعدی را نخواهم یافت.»(حیاةالصحابه)
عبدالله بن عمر (رض) میگوید: «اذا امسیت فلا تنتظرالصباح واذا اصبحت فلا تنتظر المساء/هرگاه واردشب شدی منتظر بامداد نباش و چون وارد بامداد شدی منتظر شب نباش»(صحیح بخاری)
شیخ ابن عطاء سکندری در حِکَم گهربار خود میگوید:« لو اشرق لک نور الیقین لرأیت الدار الاخرة اقرب من انترحل الیها /اگر روشنای یقین بر تو طلوع کند خواهی دید که آخرت نز دیکتر از آنی است که بخواهی به آن سفر کنی» یعنی نزدیکتر از آن که چون مقصدی در یک سفر به آن بنگری و بخواهی توشه و زاد برگیری و آماده سفر شوی، خیلی نزدیکتر است.
بنابراین دور دیدن مرگ ناشی از غفلت و کوتهبینی ماست:
تو از کوتاه بینیها اجل را دور میبینی
وگرنه غایبی ا زمرگ حاضرتر نمیباشد (صائب)
و چون اجل معین هرکس فرا رسد زبان حالش چنین خواهد بود:
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عظیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ وحسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود! (قیصرامین پور)
حال که همهی ما برلبهی چنین پرتگاهی سیر وزندگی میکنیم، باید متوجه نکاتی باشیم ؛ یکی این که قدر وقیمت دوستان وبستگان وانسانها را بدانیم وگمان نکنیم که برای رفع کدورت وخصومت وایجاد دوستی وآشتی فرصت تضمین شدهای است چرا که زود، دیر میشود، باید سریع وشتابان از بستگان ودوستان دلجویی کنیم چرا که اگرآنان در حالت کدورت وتکدر خاطر از دنیا بروند وما فرصت آشتی نیابیم، تا آخر عمر در اندوه وحسرتی جانکاه خواهیم ماند:
عمرمارامهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ( شهریار)
**
ای دوست بـه پرسـیـدن حـافـظ قـدمی نه
زان پـیـش کـه گـویـند که از دار فـنـا رفت
**
این یـک دودم کـه مـهـلت دیدار ممکنست
در یـاب کار ماک ـه نـه پـیـداسـت کـار عـمر
**
گل عـزیز است غنیـمت شمـریدش صحبت
که به بـاغ آمـد از ایـن راه و از آن خواهد شـد
**
حـافظ از بـهر تو آمـد سوی اقلیم وجـود
قدمی نـه به وداعـش که روان خواهـد شد
**
غـنیـمتـی شمـر ای شـمـع وصـل پـروانه
کـه ایـن مـعاملـه تـا صـبـحدم نخواهد ماند (حافظ)
**
چیزی زمن بپرس وزمن یاد کن شبی
زان پیشتر که پرسی و گویند او نماند (مهدی حمیدی)
**
بگیر دست مرا آشنای درد، بگیر
مگو چنین و چنان، دیر میشود گاهی
با مرگاندیشی، میتوانیم زمختی و زبری وجودمان را تلطیف کنیم و مهربانتر و وفادارتر و بخشندهتر زندگی و رفتار کنیم.
همهی ما دوست داریم که لحظهی مرگمان لحظهی مطلوبی باشد اما ما که نمیدانیم مرگمان کی واقع میشود لذا چارهای نداریم جز اینکه بگونهای زندگی کنیم که گویی هر لحظه آمادهی مرگیم
و این است رمز استجابت خواستهی پروردگار که:
« لاتَمُوتُنَّ إلّا وَأنتُم مُسلِمُونَ » ( بقره/132) و(آل عمران/102) « از دنیا نروید، مگراینکه مسلمان باشید»
اگر ناگهان مرگ یکی از ما فرا رسد و تصادفاً در آن لحظه باهم بد بوده باشیم شخصی که زنده میماند تا آخر عمر در این حسرت و اندوه جانکاه خواهد بود که ای کاش قدری مهربانتر، ملایمتر و بخشندهتر میبود:
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غـمت در امـتـحـانیم
کـنون پـندار مردم آشـتی کـن
که در تسلیم ما چون مردگـانـیـم (مولوی)
حال که عمر ما را تضمینی نیست و بر لبهی دریای مرگ ایستادهایم، و به قول سهراب سپهری " ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است"، بایستی به گونهای رفتار کنیم که اگر در هر لحظه مرگمان فرا رسد، از عملکرد خود راضی بوده و آمادهی مواجهه با مرگ باشیم، به تعبیر دیگر زندگی معطوف به مرگ و با عطف نظر به میرایی، به این معناست که انسان در انجام هر عملی بنگرد که اگر در آن لحظه مرگش فرا برسد، چه حالتی خواهد داشت، لذا به گونهای زندگی کند که مرگ و رسیدن ناگهانی آن او را حسرتناک و بیمناک نسازد. چرا که رنگ مرگ ما، رنگ زیستن ما است، ما آنگونه میمیریم که زندگی کردهایم: کما تعیشون تموتون. و اگر سیمای زندگی ما تاریک و دهشتناک باشد بالتبع، مرگ ما هم آزاردهنده و وحشتناک خواهد بود:
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
آنچه میترسی زمرگ اندر فرار
آن زخود ترسانی ای جان! هوش دار
روی زشت توست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ، برگ (مثنوی/دفترسوم)
به این خاطراست که اهل معنا چنین تلقیی از مرگ داشتهاند:
گر مرگ رسد چرا هراسم
این راه به اوست میشناسم
از خوردگهی به خوابگاهی
و زخوابگهی به پیش شاهی ( نظامی)
**
مرگ اگر مرد است گوپیش من آی
تـا در آغوشـش بگیرم تنـگ تنـگ
مـن از او جـانـی سـتـانـم جـاودان
او زمـن دلقی سـتانـد رنـگ رنـگ ( مولوی )
به تعبیر مولوی «اهل ایمان همه درخوف دم عاقبتند»، برای مؤمنان حالتی که هنگامهی مرگ دارند، خیلی مهم و دغدغهآور است، و چون مرگ قابل پیشبینی و محاسبه نیست، تنها راه چاره برای خوش عاقبتی، زیستن مستمر و همیشگی بر اساس اخلاق و ایمان است. به دیگر سخن؛ میتوان میزان و ملاکی برای یک حالت و یا عملکرد مطلوب ارائه داد، و آن میزان و محک مرگ است، در انجام هر عمل و اتخاذ هر تصمیمی از خود بپرسیم اگر مرگ ما در آن لحظه واقع شود چه حالتی خواهیم داشت؟
سلمة بن دینار میگوید: « أنظُرکُلَّ عَمَلٍ کَرِهتَ ا لمَوتَ مِن أجلِهِ فَاترُکهُ ثُمَّ لایضُرُّکَ مَتَی مِتَّ »: بنگر؛ هر عملی که به خاطرش مرگ را ناخوش میداری از آن بپرهیز آنگاه خطری متوجهت نخواهد بود چه وقت، مرگ به سراغت آید.
مولوی نیز نشان راستی و اصالت ایمان را در این میداندکه انسان به حالتی برسد که در آن حالت از مرگ نهراسد بلکه دوست داشته باشد که مرگش در آن لحظه واقع شود، به دیگر سخن عمل و اشتغال مطلوب و مقبول آن کار و عملی است که اگر تصور کنیم مرگ در حین انجام آن فرا رسد، آن حالت و کردار، حالتی خوش و مطبوع باشد:
« کار آن کار اسـت ای مشـتـاق مسـت
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوشست
شـد نـشــان صـدق ایــمــان ای جـوان
آنــکــه آیــد خوش ترا مـرگ انـدر آن
گر نــشــد ایـمـان تـو ای جــان چـنیـن
نیـسـت کامـل رو بـجـو اکمـال دیـن » (مثنوی / دفترسوم)
شمس تبریزی نیز میگوید:
«این آینهای روشن است که شرح حال خود در او بیابی، هر حالی و هر کاری که در آن حال و آن کار مرگ را دوست داری، آن کار نکوست. پس میان هر کاری که متردد باشی، در این آینه بنگر که از آن دو کار، با مرگ کدام لایقتر است؟» (مقالات شمس تبریزی )
پایان سخن اینکه به نظر میرسد مرگ و حالت انسان در صورت مواجهه با آن میزان و معیار خوبی جهت سنجش و ارزیابی پندار، گفتار و کردار آدمی باشد.
نظرات